پانته آپانته آ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

هدیه خدای مهربون به زندگی ما

این رفلاکس چیههههههههههه آخه!!!!

1391/11/15 23:53
نویسنده : مامان افسانه
549 بازدید
اشتراک گذاری

خانمی سلام

بالاخره تونستم بفهمم چرا شیر نمی خوریمتفکر یعنی دوشنبه پیش در پی تلاشهای صبح تا شب من که اعصاب مامان افسانه رو حسابی به هم ریخت با بابا حمید تصمیم گرفتیم بریم پیش آقا دکتر .

بعد از یک ساعت چشم انتظاری میون یه عالمه بچه سرما خورده بالاخره نوبت ما شد و آقا دکتر بعد از معاینه شما گفت احتمالا شما رفلاکس داری ولی آخه مگه می شد ؟؟؟!!!

باباحمید به آقا دکتر گفت که ما سونو انجام دادیم ولی رفلاکس نداشتی اما آقا دکتر نظرش این بود که تشخیص رفلاکس بسیار سخته با سونو و همه ی رفلاکس ها همراه با بالا آوردن شیر نیستن خلاصه قرار شد که 3 هفته امپرازول بخوری وااااااااااااااااااای ناراحتکه چه پروژه ای در انتظارم بود الان که 3 روز می گذره یه کمی اوضاع شیر خوردن بهتر شده اما هنوز ایده آل نشده

این دارو کپسوله که باید 20 تا دونشو با قاشق و یه کمی آب بهت بدم صبح به صبح قبل از شیر صبحونه اتنگران

 

امیدوارم این سری که میریم پیش آقا دکتر از وزن شما راضی باشهلبخند

اما از درد و مریضی که بگذریم قول داده بودم این سری چند تا عکس برات بیارم دوست داری ببینی؟؟

تو این عکس رفتی تو پتویی که مادر جون برات زحمتشو کشیدن و بافتن شکل ماهیه و پولکاش هم مشخصات روز تولدته خیلی دوسش دارم

تو این عکسم سافونی که سهیلا خانم زحمتشو کشیدن تنته و بغل خرسی خانمی لم دادی اصلا دوست نداری بخوابی همش تلاش می کنی بشینی اون خنده رو قربونقلب

 

 

 

این عکساتو هم خیلی دوست دارم یواش یواش داری می فهمی دوربین چیه و خیلی فضولانه تو لنزش نگاه می کنی و منم تند تند ازت عکس می گیرم انقدر تکون می خوری که عکست تار افتاده

 

 

 

این سر همی فقط دو بار تنت رفت آخه قدت بلند شده هزار ماشالا و پاهات توش جمع میشه و من اصلا دوست ندارم همش فکر می کنم پرنسسم توی این لباس ناراحته

تک گل باغ زندگیم خیلی خیلی خیلی دوست دارم

اینم یه ماچ محکم از اونایی که وقتی می کنم اشکات در میاد و حسابی گریه می کنیماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله محبوبه
16 بهمن 91 0:11
خدا براتون نگهش داره، صدراي ما به دنيا اومد به وبلاگمون سر بزنيد.