سال 92 رسید و ما بهار رو 3 نفری جشن می گیریم
هرچی فکر می کنم از کجا باید برای پست سال 92 شروع کنم واژه ای به ذهنم نمی رسه به جز سلام پارسال این روزها خدای مهربون یه عیدی خیلی بزرگ به من داد که امید باقی زندگیم شد دختر ناز و خوشگلی که نوید روزهای قشنگ رو برام آورد هر چند که بارداری خیلی خیلی سختی رو گذروندم ولی نتیجه اون همه سختی فرشته ی مهربونی شد به اسم پانته آ مثل همه ی خونه ها ما هم 7 سین چیندیم و کلی ذوق داشتیم که بهار زودتر بیاد سال نو رو تو خونه ی خودمون شروع کردیم و 2 روز بعد به اصرار دایی محسن و سیمین خانم راهی بابلسر شدیم کلی به ما خوش گذشت اما یه اتفاقی هم افتاد که منو خیلی ناراحت کرد وقتیداشتیم می رفتیم خونه ی عمه فری تو راه شما شروع کردی به بی قرا...