پانته آپانته آ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

هدیه خدای مهربون به زندگی ما

ببین مادر جون هم چقدر دوست داره!!!!!

سلام به دختر کوچولوی بهشتی ناز و خوشگلم این روزها که خسته نیستی؟؟؟آخه همش داری چرت می زنی و مامان افسانه هی مجبوره از خواب ناز بیدارت کنه  (ببخشید مامانی ولی مجبورم آخه باید حواسم به تکونهات باشه)   این چند روز هم مامان افسانه بی حال و با درد و حسابی افسرده همش خوابیده بود و گاهی از شدت کسلی و غصه دار بودن از نبودن بابا حمید اشکش در میومد و هر چی به بابا حمید می گفتم پس کی میای ؟؟؟؟   بابایی هم می گفت: قول دادم آخر هفته میام دیگه!!! خلاصه که دیشب یعنی دوشنبه بعد از شام نشسته بودم که دیدم زنگ می زنن به بابا جونی گفتم بابا زنگ می زنن و در و باز کرد و در کمال ناباوری من بابا حمید که قرار بود آخر هفته بیاد ...
10 آبان 1391

دیگه داره صبرم تموم میشه!!!!

سلام پانته آ خانم گل خوبی؟؟؟ مامانی که دیگه کم آورده پس چرا تموم نمیشه؟؟؟؟ از بس که روز اومدنت رو پیش خودم تصور کردم دیگه فکر کنم دارم خل میشم طبق حساب خودم الان تو هفته 36 هستم ولی نمی دونم چرا این تیکر بالای وبلاگت داره یک هفته جلوتر میره لابد این لک لک هم خسته شده از بس با مامان افسانه ساعتها رو شمرده بابایی هم که ول کن نیست که زودتر بیاد پیشمون هی میگه تا چشم به هم بزنی اومدم پیشتون ولی هر چی چشم به هم می زنم نمیاد   این روزا همش مراقب شیطنت هات هستم همش دست می کشم رو شکمم تا شما برام وول بخوری انصافا احساس این حرکتها گذر این روزا رو برام آسونتر می کنه انگار تو خونه ی بابا جونی همه منتظر مهمون ب...
7 آبان 1391

آغاز هفته 35

سلام گلم خوبی عزیز دلم؟؟؟؟ یه راست برم سراغ جریانات امروز..... امروز با مامان جونی رفتیم دکتر ،آخه بابایی این سری می خواد بیاد و تا اومدن شما پیش ما بمونه همه چیز خوب بود خانم دکتر یه کوچولو صدای قلبتو دیر شنید اما بالاخره شنید امروز مطب خیلی شلوغ بود خیلی طول کشید تا نوبتمون بشه و شما هم که عادت به نشستن مامانی نداری کلی خسته شده بودی امروز دوباره برای هزارمین بار خدای مهربون رو به خاطر داشتنت شکر کردم و به داشتنت بالیدم راستی یه خانم دیگه هم بود که سن دخملش به اندازه شما بود و تقریبا با هم به دنیا میان امروز به اون وقت بیمارستان داد اما من باید 2 هفته دیگه برم سونو تا ببینیم شرایط شما برای دنیا اومدن خوب شده یا ن...
29 مهر 1391

ثانیه ثانیه تا پایان سفر تو دلی فرشته بهشتی!!!

سلام گلی خانمی خوبی عزیزم؟؟؟؟ مامانم خوبه اما از خوابیدن خسته است دلش دیگه خیلی گرفته از بس که روزا رو شمرده اما فکر کنم دیگه آخراشه همش 3 هفته مونده البته این بستگی داره به نظر خانم دکتر یکی دو روزی میشه دیگه شیطونی هاتو خیلی خوب حس نمی کنم انگاری جا نداری برای ورجه وورجه اما من نگرانتم همش یه چیز شیرین می خورم و به پهلوی  چپ می خوابم بلکه با پاهای کوچیکت پوست شکممو قلقلک بدی اما انگاری شما شما تنبل خانم شدی ها همش همه برای شما دعا می کنن که سالم و سرحال باشی وقتی دلم می گیره با خدا حرف می زنم می گم خدایا تنها امید من برای تلاش برای زندگی این دختر کوچولوی بهشتیه می دونم برای بابایی هم همین جوریه در پناه خودت...
27 مهر 1391

آغاز هفته 33

سلام قشنگ مامان خوبی خانمی؟؟؟ خوبی عشقم؟؟؟ نگفتم خوب داری بزرگ میشی امروز با بابا حمید رفتیم سونو وزنت 1990 گرم بود و قدت 45 سانت !!! بابایی میگه قدت بلنده چون از اولش قدت نسبت به سنت بلند تر بوده حداقل 2 سانت منم از اینکه سالم و سر حال بودی کلی خوشحال شدم امروز خیلی دلم می خواست انگشتای دستاتو ببینم ولی آقا دکتره گفت چون سونوگرافی معمولیه نمی تونم بیشتر از این نشونت بدم راستی خوشت میاد مامانی رو قلقک بدی ؟؟؟؟ هر شب دستته یا پای کوچولوته هی می کشی به پوست شکمم منم کلی حال می کنم راستی اون شبی که فهمیده بودی بابایی می خواد بیاد پیشمون خیلی شیطون شده بودی تا وقتی بابایی اومد هی وول می خوردی بابایی هم تا...
16 مهر 1391

امشب دلم گرفته!!!

سلام دختر قشنگم خوبی عزیز دل مامان؟؟؟؟ امشب دلم گرفته که این پست رو برات می زارم خیلی آرزوی داشتنت رو داشتم و دارم ولی این روزا روزای سختی از نظر اقتصادیه من خیلی آرزوها برای اومدنت داشتم و دلم می خواست از نظر امکانات بهترین شرایط رو برات آماده کنم نه اینکه الان اون شرایط رو ندارم ولی اون چیزی هم نیست که همیشه آرزوش رو داشتم   هر روز اخبار رو گوش می کنم می بینم همه چیز گرون شده مردم نمی تونن خرید کنن و زندگی ها هم سخت شده با خودم می گم دخمل من که این همه سختی کشیده تا اومده پیشم یعنی روزای اول تولدش دنیا رو باید این شکلی ببینه؟؟؟؟   بعدش خدا رو شکر می کنم که خدا گنج با ارزشی مثل شما رو بهم داد و افسوس می خورم که مبا...
13 مهر 1391

آغاز هفته 32

سلام دخملی شیطونم این روزا حسابی داری بزرگ میشی از تکونای محکم وقویت معلومه از این ماه دیگه 2 هفته یکبار باید برم پیش خانم دکتر ، از وضعیتت خیلی راضی بودن و وقتی گفتم خیلی شیطونی !!!! خانم دکتر گفت : هر چی شیطون تر بهتر من عاشق بچه های شیطونم اگه بدونی بابایی چقدر قربون صدقه ات میره وقتی حرکتت رو زیر دستاش حس می کنه هی میگه: ججوووونم .....(مامانی هم کلی حال می کنه) از ماه دیگه قراره بابایی مدام پیش ما باشه و من به خاطر اینکه می خوام دیگه ببینمت کلی هیجان دارم سختی های زیادی رو تحمل کردی تا به اینجا رسیدی این یه ذره باقی مونده رو هم قوی بمون و قوی تر باش بهت افتخار می کنم   راستی یکی از بهترین و ص...
7 مهر 1391

هفته 29

سلام خانمی خوبی گلم؟؟؟ این روزا حسابی داری بزرگ میشی و دلواپسی مامانی برات بیشتر میشه  شنبه با بابایی رفتیم سونو ، یه سونوی خاص بود اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش آقای دکتر سونوگرافی بهم اطمینان داد که همه چی خوبه    می دونی تو اون روزی که رفتیم سونو شما 40 سانتی متر قدت بود و 1/183 کیلو هم وزنت قربونش بشم ، داره تند تند بزرگ میشه دلم واسه دیدنت داره پر می زنه باید حداقل 2/5 کیلو دیگه بزرگ بشه دخملم   دارم فکر می کنم وقتی خودت این نوشته ها رو می خونی چه حسی داری که یه روزی فقط 40 سانتی متر بودی وزنت فقط حدود 1 کیلو بوده خانم دکترم از وضعیتت راضی بود و قرار شد مامانی همچنان بخوابه تا یه وقت خدای...
21 شهريور 1391

شروع هفته 28 ام!!!!!

خانمچه سلام گلی خانمی سلام خوبی دختر نازم؟؟؟ دیگه داری آماده میشی بیای بغلم خیلی خوشحالم هر چی روزا می گذره من بیشتر از قبل خوشحالم قول بده که تا روز اومدنت قوی و سالم باشی منم قول می دم حسابی مراقب گل زندگیم باشم همش روز اومدنتو با خودم تصور می کنم و کلی قند تو دلم آب میشه امروز رفتم و دوباره برای چندمین بار ساک وسایلتو و لباساتو چک کردم اولین لباسی که می خوای وقتی اومدی پیشم تنت کنی یهلباس صورتی ناز ناز هر وقت می بینمش کلی قربون صدقت می رم با اینکه هنوز صورت ماهت رو ندیدم اما همش تصورت می کنم توی این لباس راستی  خیلی وقته نیامدی به خوابم آخرین باری که تو خواب دیدمت یه دختر مو مشکی و چشم...
11 شهريور 1391